شاه به منزله جان است و وزیر مانند عقل، البتّه که عقلِ فاسد، روح را به تباهی میکشد.
فرشتۀ عقل: عقلی که مانند فرشته است. اضافة «مُشَبَّهٌبِه» به «مُشَبَّه» است. امّا برخی آن را اضافه بیانی گرفتهاند.
فرشتة عقل هرگاه مانند هاروت شود به بسیاری از شیاطین جادوگری میآموزد. [مصراع اوّل متضمّن شرط است، و مصراع دوّم جزای شرط. در برخی از تفاسیر کهن نظیر طبری و ابوالفتوح، افسانهای دربارة هاروت و ماروت نقل شده که توضیح آن در شرح بیت (3359-3321) دفتر اوّل و بیت (2469-2468) دفتر دوّم و بیت (797) دفتر سوّم آمده است. در اینجا به آن بخش از افسانة مذکور اشاره دارد که آن دو فرشته (هاروت و ماروت) همینکه دارای شهوات و امیال نفسانیِ سرشته در طبع آدمیان شدند، پاکخویی و فرشتگی را از دست دادند و به جرم و جریرت آلوده شدند و به شریران، فن ساحری آموختند. مولانا از این قسمت افسانه بهره میگیرد و منظور اصلی خود را اینسان بیان میکند: هرگاه عقل که طبعاً پاک و لطیف است مقهور شهوت شود به جای آنکه مشاور صالحی برای انسان باشد و او را به راه رشد و صلاح دعوت کند به غیّ و گمراهیاش میخواند. توضیح لازم آنکه هر چند برخی، هاروت و ماروت را دو تن از اهالی شهر بابِل میدانند و اطلاق فرشته را بر آنان، وصفی میدانند و نه ذاتی. ولی مشهور میان مفسّران قرآن کریم و مورّخان اینست که آن دو، فرشته بودند. چنانکه آیة 102 سورة بقره نیز صریحاً آن دو را فرشته میخواند. بدون شک افسانة مذکور با مقام منیع فرشتگان که ذاتاً مطیع فرمان الهی هستند در نمیسازد، بخصوص که به تصریح قرآن کریم، آن دو در تعلیم سحر نیز امر الهی را اجرا کردند و برای خیر و صلاح مردم آمدند تا از طریق آموختن مبانی ساحری، بساطِ پررونق شریران را برچینند. همینطور ماجرای ربودهشدن انگشتری سلیمان نیز افسانهای اسرائیلی است، امّا همانطور که بارها گفته شده منظور مولانا از ذکر حکایات و قصص، تاریخنگاریِ رسمی و حرفهای نیست، بلکه او علاوه بر ساختن حکایات، در شکل و محتوای بسیاری از حکایات و وقایع تاریخی نیز دخل و تصرف میکند و با نبوغی بیمانند و کلامی نیرومند معانی و مقاصد والایی را در بیان میآورد. و این نکتهای است که غالبِ خردهگیرانِ بوالفضول آن را نادیده میگیرند.]
عقل جزوی (عقل معاش) را وزیر خود مکن، بلکه ای سلطان، عقل کل (عقل معاد) را وزیر خود قرار بده.
هوای نفس را وزیر خود مکن، زیرا روح لطیف و پاکیزهات از پاکی و طاعت دور شود.
زیرا که هوای نفس، آزمند است و زمان حال را میبیند. در حالی که عقل معاد در فکر روز رستاخیز است. [چنانکه مولانا در بیت (2583) دفتر اوّل میگوید:
چـشم آخِـرْبـین تـوانـد دیـد راسـت
چـشمِ آخُـربین غـرورست و خطاست.]
عقل با دو چشم به پایان کار مینگرد و به خاطر آن گُل، رنج خار را تحمّل میکند. [عقل معاد به آدمی توصیه میکند که به طاعت و ریاضت مشغول شو و از مشتهیات نفسانی درگذر تا به گُل سعادت اخروی برسی.]
اَخْشَم: کسی که شامّهاش مختل و علیل باشد.
باد آن گُل را در موسم خزان پژمرده نکند و آنرا فرو نریزد. و هر دماغ علیل از آن دور است. [بعضی از شارحان «باد» را اسم دانسته و آنرا به «هر خرطوم» اضافه کردهاند که آن هم وجهی است. یعنی باد و هوای بینیِ هر آدمِ فاقدِ شامّه از آن گُل دور است. و اگر «باد» را فعل دعایی هم فرض کنیم باز وجهی دارد. یعنی هر که شامّهاش علیل است از آن گُل دور بادا. منظور بیت: هر که شامّة باطنیاش علیل باشد و نتواند رایحة معنا را بشمد، مسلّماً از بوی خوش آخرت بیفیض ماند.]
در اینجا مولانا عقل جزوی (عقل دنیاطلب) و اهل ریا را به دیو، و عقل کلی (عقل کمالجو) و اهل صفا را به سلیمان تشبیه میکند. بیت فوق به یک سؤال مقدّر جواب میدهد. گویا کسی میگوید: یا حضرتِ مولانا چگونه امثال مرا بیعقل میدانی در حالی که در امور دنیوی بسیار زیرک و گُربزم؟ جواب: پدرجان، درست است که تو عقلِ معاش داری، امّا صلاح تو در اینست که مصاحب و رفیق عقلی دیگر باشی و در امور خود با او مشورت کنی. [با انسانِ کامل مصاحب و دمساز باش.]
زیرا به وسیلة دو عقل از بلاهای بسیاری نجات خواهی یافت و پای همّت خود را بر اوج افلاک خواهی نهاد. [و خلاصه با داشتن دو عقل معاش و معاد میتوانی به اوج کمالات روحی و اخلاقی نایل شوی.]
اگرچه شیطان نام خود را سلیمان نهاد و مقام سلطنت را به دست آورد و کشور را مطیع خود کرد. [بیت فوق و مصراع نخست بیت بعدی، متضمّن معنی شرط، و جواب شرط در مصراع دوّم بیت بعدی آمده است.
مولانا میگوید طالحان نیز خود را به صورت صالحان میآرایند و کارهای آنان را تقلید میکنند. امّا «از محقّق تا مقلّد فرقهاست.»]
صورت انـدر: در صورت، در ظاهر.
گرچه شیطان، ظاهر و صورتِ کار سلیمان را داشت، امّا در ظاهر کار او آثار و علائم شیطانی دیده میشد. [البتّه این موضوع برای هر کسی مکشوف نبود، زیرا فقط ژرفبینانِ کنجکاو میتوانستند بدین نکته واقف شوند که شیطان اگرچه بظاهر سلیمانِ نبی است، امّا در باطن همان اهریمنِ غبی است.]
مردمان ژرفبین میگفتند: در این سلیمان، صفایی وجود ندارد. یعنی صفای آن نبی کریم را ندارد. از این سلیمان تا آن سلیمان تفاوتهای بسیاری است. [چنانکه مولانا در دفتر دوم فرمود:
از مـحـقـق تـا مـقلـّـد فـرقهـاسـت
زانـکه ایـن داود و آن دیـگر صـداست]
وَسَن: خوابِ سنگین، مسلّط شدن خواب بر انسان، جمعِ آن: اَوسان.
برای مثال، سلیمان نبی مانند بیداری است، و این شیطان لعین مانند خواب. چنانکه آن حسن (وزیر بلندطبع و نیکسرشت) با این حسن (وزیر خسیس و بدنهاد) فرقهای بسیاری داشت. [رجوع شود به حکایت شاعر در بیت (1239-1156) همین دفتر.]
منبع: شرح جامع مثنوی معنوی (دفتر چهارم)، دکتر کریم زمانی.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |