آن گُلِ معرفت و بادة ناب حکمت، نصیب کسانی است که به مقام بیخویشی و رفع حجاب خودبینی رسیدهاند: پس آنان که گرفتار خودبینی و «منی» هستند چگونه ممکن است بدان دست یازند و آن را دریابند؟
همراه ما باید کسی باشد که از احوالِ دنیوی خفته و نسبت به احوال اُخروی بیدار باشد. تا درحالِ بیداری، خوابها بیند. [تفسیر این بیت شریف در دو بیت (۳۹۲) و (۳۹۳) دفتر اول آمده است؛ حاج ملاهادی سبزواری در توضیح بیت فوق گوید: آنها از امور دنیا خفتهاند و به حق بیدارند، و در حال مراقبه، به کشفهای صوری و معنوی میرسند. بطور خلاصه: کسانی میتوانند در طریق اولیاء قدم نهند که وابسته به امور دنیوی نباشند و سراپا مست حق باشند. اینان درحال بیداری نیز احوال عالم مثال و احکام عالم ملکوت را مشاهده میکنند. ]
اندیشههای محدود و جزئی مردم، دشمن این مکاشفات ملکوتی است تا وقتیکه اینگونه اندیشهها در درون آدمی فروکش نکند و به خواب نرود، گلوی حقیقت یابِ آدمی همچنان بسته میماند. [در واقع افکار دنیوی مردم و اندیشه در لذتها و کامرواییهای مادّی مانع از اصول و مکاشفات معنوی میگردد و گلوی باطنی انسان بسته میشود و نمیتواند شراب ناب تجلّیات حضرت حق را بنوشد. زیرا به تصریح بیت (۱۸) همین دفتر، هم جسم گلو دارد و هم روح.]
حیرتی لازم است که از خانة دل، افکار دنیوی و مادّی را بزداید. این گونه حیرت فکر و ذکر دنیا را میخورد و بکلّی محو میکند. [ر.ک. بیت (۳۱۲) و (۳۱۳) دفتر اوّل.]
هر کس در هنر صوری و صنعت و معرفت دنیوی کاملتر باشد، او بر حسب ظاهر، پیش است. اما بر حسب باطن، عقب است. [خوارزمی گوید: از خودپسندی گذشتم و هنرمندی گذاشتم و لوای ترک نام و ننگ و ناموس برافراشتم و راهواریِ پلنگی فروختم. بنابراین هر کس در امور ظاهری دنیا خود را غرق کند از امور معنوی و اخروی باز خواهد ماند.]
حق تعالی در آیه ۱۵۶ سوره بقره فرمود؛… اِنّالِلّهِ وَ اِنّااِلَیْهِ راجِعُون. «ما از خدا پدید شدهایم و به سوی او باز رویم.» بازگشتن در مَثَل اینگونه است که رمه ای از چراگاه بازگردد و به خانه رود. پیشاهنگان امور دنیوی پساهنگان امور اخروی اند.
وقتی که رمه از چرا به خانه باز میگردد. آن بزی که در چراگاه، پیشاهنگ و مقدّم بر همة گوسفندان بوده، به هنگام بازگشت عقبتر از همه میماند.
وُرود: مصدر فعلِ وَرَدَ یَرِدُ به معنی وارد شدن به سرچشمه و آبشخور و یا مطلق وارد شدن و حاضر شدن است. در این بیت منظور چراگاه است.
آن بُز لنگ که به گاهِ رفتن، از هم عقبتر میرفت، اینک به هنگام بازگشت، پیشاپیش همه میآید. این بازگشت، چهرة اخمآلود و غمزدة آنان را شادمان و خندان میکند.
اَضْحَکَ: خندانید. فعل ماضی باب اِفعال.
رُجْعى: بازگشتن. مصدر ثلاثی مجرّد از رَجَعَ یَرجِعُ. از نظر نحوی فاعل.
وُجوه: جمع وَجه به معنی چهره، رخسار. از نظر نحوی مفعول و مضاف.
عابِسين: جمع عابِس به معنی اخم آلود، ترش رو. مضافٌ الیه است.
این قوم، یعنی اولیاءالله کی ممکن است که بیهوده در حیات دنیوی کُند و لنگ شده باشند و فخر و افتخار را بدهند و ننگ و بدنامی اختیار کنند؟ [اولیاءالله در توجّه به دنیا و جاذبههای آن از همه عقبترند. امّا این عقب ماندن را بیهوده اختیار نکردهاند بلکه به جای آن دولت و حشمت باطنی به کف آوردهاند. اکبرآبادی معتقد است که این لنگی، عبارت است از فرو نهادن عقل نظری. این برداشت، معنی و مقصود بیت را محدود میکند. بهتر است همان بیتوجّهی به جاه و جلال ظاهری را منظور داریم.]
این قوم، یعنی اولیاءالله با پای شکسته به حج میروند، زیرا از تنگنا تا گشایش و رستگاری راهی پنهانی وجود دارد. [ر.ک. توضیح «حج» در شرح بیت (2218) دفتر دوّم. مردان خدا برای نیل به کعبة حقیقت از جلال و شکوه دنیوی گذشته و به مفاد بیت قبل، خود را لنگ کردهاند. در این سیر و سلوک خود زحمت و ریاضت میکشند و ما مَطعُون جاهلان و دنیادارانِ دینفروش میشوند و عاقبت به کعبه مقصود واصل میشوند.]
حَرَج: تنگی، تنگنا.
فَرَج: گشایش.
این گروه، دل خود را از دانشهای ظاهری و علوم قشری شُسته و زدودهاند؛ زیرا این نوع علوم، راهی به سوی جهان حق و حقیقت ندارد. (ر.ک. داستان «رومیان و چینیان» که از بیت (۳۴۶۷) تا (۳۴۹۹) دفتر اوّل آمده است. نیز رجوع شود به بیت (۱۷۰-۱۵۹) دفتر دوّم.]
برای وصول به کعبة حقیقت، علمی لازم است که سرچشمة «آنجهانی» داشته باشد؛ زیرا هر فرعی به اصل و سرچشمة خود دلالت میکند. [اکبرآبادی گوید: و آن دانش عبارت است از کشف و وجدان؛ و طریق تحصیل آن، تعطیل قوّت نظری و تخلیة دل از خواطر خمیده و ذمیمه و دوام توجه به جناب عزّت و تخلّق به اخلاق الهی.]
برای مثال، هر پر و بالی کی میتواند به پهنای دریا پرواز کند؟ این علم الهی است که آدمی را تا بارگاه خداوند میرساند. [ر.ک. توضیح بیت (۸۱۳) و (۳۴۴۹) دفتر اوّل در باب علم لدّنی. منظور بیت: با پر و بال عقل نظری نمیتوان بر وسعت دریای حقیقت پرواز کرد.]
حال که چنین است ای معلّم، چرا به انسان، دانشی میآموزی که او باید همة آن علوم را از صفحة قلبش بزداید؟ یعنی علوم ظاهری بیاعتبار است.
بنابراین در زندگیِ «اینجهانی» سبقت مگیر و در این حیاتِ مادّی. لنگ و کُندرو باش، تا به هنگام بازگشت به بارگاه الهی، پیشاپیش همه حرکت کنی.
ای زیرک و دانا در زمرة پسینانِ پیشتاز قرار بگیر. زیرا میوة تر و تازة درخت، مقدّم بر درخت است. یعنی تقدّم شأنی دارد. [مصرع اوّل، اشارت است به حدیثی که شرح آن در توضیح بیت (۳۰۵۵) دفتر دوّم آمده است. به بیتِ (۹۷۳-۹۷۱) دفتر دوّم رجوع شود.]
ظریف: زیرک و دانا، لطیف و خوش نما، نجیب.
طریف: تر و تازه.
هرچند میوه ازحیث زمانی نسبت به وجود درخت، مؤخّر است، ولی از حیث مقامی، مقّدم و مرجّح بر آن است، زیرا مقصود و محصول غاییِ درخت، میوة آن است.
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنکه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد. [هر دو مصراع، اشاره است به آیة ۳۲ سورة بقره: قالُوا سُبحانَکَ لا عِلْمَ لَنا اِلّا ما عَلَّمتَنا اِنَّکَ اَنْتَ الْعليمُ الْحَکیمُ. «گفتند فرشتگان؛ پاکا خداوندا، ما را دانشی نیست، جز آنکه به ما آموختی، که تویی دانای حکیم.» و امّا منظور بیت: هرگونه علم را از وجودِ موهومت نفی کن و همه را از حق تعالی بدان، تا تعلیم الهی، دستگیر تو شود و تو را به مکاشفاتِ ربّانی و مشاهداتِ رحمانی واصل کند.]
اگر تو در این مکتب، یعنی مکتب عشق، هیچچیز ندانی و به دانستههای ظاهری خود تکیه نکنی. مانند حضرت ختمی مرتبت (ص) از نور عقل، آکنده میشوی. [یا بوسیلة نور عقل میتوانی در آسمان غیب پرواز کنی. منظور بیت: هر گاه انسانِ سالک از کمند معلومات رسمی و محفوظات خود برهد و ضمن سلوک به یقین دریابد که علوم ظاهری و محفوظات ذهنی یارای دستگیری و وصال او به حقیقت نیست آنگاه با تکیه بر عقل کُل میتواند از ورطههای جهل و تاریکی خودبینی به سلامت بگذرد و به حقیقت نایل شود.]
هِجا: هجی کردن حروف تهجّی، تقطیع کردن حروف.
حِجی: عقل. جمعِ آن: اَحجاء.
اگر در شهر به علم ظاهر، نامدار و مشهور نشوی، خداوند به حال بندگانش داناتر است. [اکبرآبادی گوید: ترک نامداری، یا عبارت از ستر و اخفایِ کمالات است و یا عبارت از تخلیة دل از علوم عقلی و عدم اشتهار بدان.]
به عنوان مثال، ویرانهای که معروف و شناخته شده نیست به منظور حفظ و نگهداری گنجینه طلاست.
کی ممکن است که گنجینه را در جایی شناخته شده قرار دهند؟ از همین قبیل است که گُشایش و آسانی در دلِ رنج و دشواری نهاده شده است. [در دو بیت اخیر به اولیای مستور اشارت شده که توضیح آن در شرح بیت (۹۳۲) دفتر دوّم آمده است. اکبرآبادی گوید: جمیع اهلالله که خازن اسرار الهیاند از نظر عوام و جُهّال، پنهان میباشند، اگرچه بعضی بظاهر لباس فقرا هم داشته باشند… غرض، کارِ اهلالله ستر و اخفای کمالات است. مصراع دوّم مأخوذ است از تعبیر اَلفَرَجُ تَحتَ التَّرَحِ.]
حضرت مولانا در اینجا، ایرادی عنوان میکند و سپس پاسخ آن را نیز میدهد: ذهنِ انسان، به سبب تداعیِ معانی، با اشکالاتی مواجه میشود، امّا مرکوبِ نژاده و بادپا، بند از پای خود میگسلد و به راه خود ادامه میدهد. (شنونده و یا خوانندة مثنوی ممکن است پیش خود بگوید: چگونه ممکن است که اسرار علوم و معارف ربّانی فقط در خزینة دل عارفان گمنام و بینام و نشان باشد. درحالیکه بسیاری از اولیاءالله که مقامی بس والا دارند و قلبشان معدن انوار و مخزن اسرار ربّانی است، مشهور در آفاق و معروف در میان همگان شدهاند؟ مولانا جواب میدهد: کسی که دارای روح اصیل و بینشی عمیق باشد، این ریسمان ایراد و اشکال را از پای جانش پاره میکند و آن را به خوبی مورد تحلیل و تفسیر قرار میدهد و از آن خلاصی مییابد. امّا چگونه؟ اینگونه: به فحوای «اثباتِ شیء، نفیِ ماعَدا نمیکند.» درست است که علوم و اسرار ربّانی در سینة اولیای مستور الهی است ولی گاهی به اقتضای مشیت الهی و صلاحِ مردم، شماری از ایشان ظاهر میشوند و با مردم حشر و نشر میکنند و خوارق عادات صورت میدهند. امّا نه برای شهرت بلکه برای انجام رسالتِ الهی و ارشاد خلقالله. منظور از «استورِ نیک» اهل بصیرت و صاحبان بینش ژرف و عمیق است.]
شِکال: مخفّفِ اِشکالِ عربی به معنی دشواری و شبهه.
اِشکال: از کلمۀ عربیِ شِکال به معنی پای بند ستور. جمع آن شُکُل است. برخی همزۀ آن را مفتوح (=اَشکال) دانسته و آن را جمعِ مکسّر شِکل (=رَسَن) فرض کرده اند.
عشقِ آن معشوقِ حقیقی، همة بندهای اوهام و شبهات را میسوزاند و محو میکند، چنانکه روشنی روز، هر گونه خیالی را میزداید. [هرگاه خورشید عشق الهی بر قلبی بتابد، همة خیالات و شُبهات او را میسوزاند و بکلّی محو میکند. تاریکی فی نفسه خیال زا و توهّم آفرین است؛ ممکن است در تاریکی اجسام و اشیاء در نظر شخص به صورت اشباح خوفناک جلوه کنند، امّا همینکه نورِ پُرفروزِ خورشید بتابد، شخص متوجّه خیالات بیاساس خود میشود. همینطور وقتی خورشید عشق الهی بر قلبی بتابد، همة خیالات و اشکالات ذهنی و معرفتی از قلب او زدوده میشود.]
ای برگزیدة مقبول، پاسخ خود را از آن جانب جستجو کن؛ یعنی از عالَم الهی سوال خود را طلب کن، زیرا سوال تو نیز از همان عالم به تو رسیده است. [بیت فوق حاوی نکتهای بس ژرف و فخیم است؛ سوالاتی که آدمی به پاسخ آن نمیرسد، همیشه معلول این نیست که مسئله، غامض و فراتر از حیطة شناخت انسان است. بلکه غالبا به علّت عدم توجه به سرچشمه و منشأ سؤال و یا روی آوردن به چند عامل سطحی است که آدمی نمیتواند مجهولات خود را معلوم سازد. بنابراین هرگاه انسان، سرچشمههای زایندۀ سؤالات خود را بشناسد، به پاسخ آن قطعاً خواهد رسید.[
این بیت در جواب سؤالی مقدّر است بدین مضمون: هرگاه سؤالی از آن سوی، به دلم رسید، راه آن جانب از کدامین طریق است تا از آن طریق، جواب بخواهم؟ اما جواب:«گوشۀ بیگوشۀ دل» به منزلۀ شاهراهی است به سوی عالم الهی. و فروغ آن دل که نه مقیّد به شرق است و نه غرب، از روشنایی یک «ماه» است. [«گوشۀ دل» یعنی خلوتگاهِ دل. «بیگوشه» یعنی لامکان و منزّه از تعیّن و جهت. عبداللطیف گوید: مراد از این دل، نه مضغۀ صنوبری است، بل آن دل، نه جسم است و نه جسمانی، بلکه نوری است از انوار حق چنانکه مصراع دوم مؤیّد آن است. یوسف بن احمد مولوی نیز در شرح مصراع دوم گوید: یعنی منوّر است به نور خدا. چه قلب دو گوشه دارد، گوشه ای به سوی خلق و گوشه ای به سوی حق. اما گوشهای که به حق تعلّق دارد، بیکران است. «لاشرقی و لاغرب» توصیفی است از «دل»، و کنایه است از بیحدّ و حصر بودن آن، چنانکه در مصراع اول، همین معنا با تعبیر «بیگوشه» بیان شد. «لاشرقی و لاغرب» اقتباسی است لفظی از بخشی از آیه ۳۵ سورۀ نور: ... لا شَرقیَّةٍ وَ لا غَرْبیّةٍ. مفسران قرآن کریم منظور از این عبارت را «نامحدود بودن و نامحسوس بودن» میدانند که وصفِ آن درختِ موردِ اشارۀ قرآن است. اما در اینجا مولانا از این بخش از آیه معنی نامحدود بودن را میگیرد و با آن، قلب انسان کامل را توصیف میکند، حکما و عرفا و صوفیه با الهام از قرآن کریم پیرامون قلب، فراوان سخن گفتهاند (بیش از صد آیه پیرامون قلب وارد شده که منظور از آن نه این قلب گوشتی است، بل به عنوان مرکز دریافت ایمان و عشق و سکینه و اطمینان و ... یاد شده است). از آن جمله امام محمّد غزالی معتقد است که منظور از دل (قلب) همانا روح مجرّد است که گوهر فرشتگی دارد و شناختِ آن برای آدمی بسی دشوار است. باز گفتهاند: قلب، جوهری است نورانی و مجرّد که گوهر آدمی بدان وابسته است و اوصاف آن در بیان نگنجد؛ زیرا هماره در میان حالات مختلف، منقلب است و آن را با تعابیری نظیر بقعة مبارکه، عرش رحمان، کوه قاف و سِرّ ازل و ابد و… بیان کردهاند *. و امّا منظور از «ماه» چیست؟ برخی از شارحان آن را بر حقیقت محمّدیه انطباق دادهاند که چندان وجهی ندارد.]
* ر. ک. اصطلاحات الصوفیه، ص ۱۱۳-۱۱۲، مصباح الهدایه، ص ۹۸-۹۷، المصباح فی التصوف، ص ۱۳۲-۱۳۱. برخی از محققان روانشناسی که دیدگاه دینی و عرفانی دارند کوشیدهاند میان قلب (گوهر مجرّد و نورانی) و سینه، نوعی ارتباط برقرار سازند، از اینرو «ضفیرة شمسیه» را مطرح کرده و گفتهاند که قلب، این گوهر مجرّد در حکم آفتاب مرکزی در بدن است؛ انوار آن از مرکز به تمام نقاط بدن میتابد، امّا مرکزیت آن در ناحیة سینه و صدر آدمی قرار دارد، و برای همین است که عارفان و صوفیان و مرتاضان به هنگام «مراقبه» به اصطلاح «سر در جیب فرو میبرند» و به ناحیة سینه خیره میشوند، و یا در میان صوفیه، معمول است که «ذکر» را با قلم خیال از سمت چپ سینه به طرف راست مینگارند. و بدین وسیله قوای خفته و مکنون در ضفیرة شمسیه را بیدار و فعّال میکنند.
ای کسانی که کوهِ معنی هستی، چرا مانند گدایان این سو و آنسو پرسه میزنی و انعکاس آوای حق را طلب میکنی؟ [ای انسانی که خود، حاویِ همه حقایقی، چرا آنچه خود داری از بیگانه تمنا میداری؟ «گدا» وصف سالکان و طالبانی است که در صدد جستن حقیقت برمیآیند، ولی به جای رجوع به دل، دست به دامن مدعیان علم میشوند. غافل از اینکه آنان نیز به جوهر معرفت و وادی حقیقت نرسیدهاند. بلکه همانند «کوه» بیآنکه به مفهوم نداها واقف باشند آن را فقط انعکاس میدهند و الفاظ و اصطلاحات پرطمطراق را لقلقة زبان خود میسازند تا به جاه و متاعی دست یازند.]
دوتو: خمیده، دولا.
آوای حق را از همان جانبی طلب کن که به هنگام دردمندی و نیاز، یارب گویان سر تعظیم و تسلیم فرود میآوری.
منبع: شرح جامع مثنوی معنوی (دفتر سوم)، دکتر کریم زمانی.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |