در ادامه تفسیر رباعیات خیام، نوبت به دسته ای دیگر از رباعیات میرسد که اولین آنها در این فصل، این رباعی متأملانه است:
عجب حرفی! چون فضا، فضای خیامی است. این رباعی را نیز قطعا میتوان از آنِ خیام دانست. فکر موجود در این رباعی، فکر خیامی است. در این رباعی نیز همچنان شتابان بودن جهان و گذران بودن عالم برای خیام مطرح است، اما در یک فضای دیگر، با ترسیمی دیگر و یک نگارگری دیگر و تصوری نو.
* تا آنجا که میدانم درباره هیچ یک از رباعیات خیام چنین سخنی را بر زبان نیاورده اید و از «نگارگری» و «تصور نو» سخن نگفته اید. همین مسئله، این سؤال را پیش میآورد که زیبایی و تازگی این رباعی در چیست و نگارگری موجود در آن به چه جهت است؟
خیام در این رباعی که من آن را به نگارگرانه بودن ستودم، عالم قضا را به یک دهقان تشبیه کرده است. کارِ یک دهقان کشتن است و درو کردن: گندم یا جو یا هر محصول دیگری را میکارد و در زمان خودش، درو میکند. این کارِ همه ساله یک دهقان است که همواره و هرساله آن را تکرار میکند: کشتن و درودن.
خیام در اینجا میگوید: دهقان قضا، بسی چو ما کشت و درود. زیبایی این حرف در اینجاست که انسان خودش دهقان است. ایرانیان از ابتدا دهقان بوده اند و کار دهقانی میکرده اند. بنابراین، میان ما - در مقام دهقان - و دهقان قضا یک اشتراک وجود دارد و آن این است که دهقان قضا نیز همچون ما همواره میکارد و برداشت میکند.
* آیا میتوان کار قضا را کار یک دهقان دانست؟ آیا قضا دهقانی میکند؟
با جرأت میتوان ادعا کرد که کار قضا دهقانی است، چون با قضای خودش میکارد و با قضای خودش میدرود، اما میان دهقانیِ انسان و دهقانیِ قضا تفاوت وجود دارد. انسان وقتی میکارد و درو میکند، گاهی ممکن است این غصه را در خودش داشته باشد که آیا محصول به ثمر خواهد رسید، یا نخواهد رسید؟ آیا میوه خوبی حاصل خواهد شد یا نخواهد شد؟ اینها غصههای دهقان انسانی است، اما قضا و دهقان قضا در کاری که میکند، از این غصه ها ندارد: «القضاء لا يرّد ولا يبدّل». در قضا تغییر نیست و این دهقان قضاست که کشت و کار میکند. کشت و کاری هم که ما میکنیم، به واسطه دهقان قضاست و ما خود کشت و کارِ قضا هستیم. حال که چنین است: غم خوردن بیهوده نمیدارد سود.
وقتی آنکه میکارد و میدرود، دهقانش قضاست، چرا باید ما غم بخوریم. این کشتن و درو کردن با قضاست. حالا، چون کار دهقان قضا کشتن و درو کردن است، خیام میگوید: پر کن قدح می، به کفم در نه زود؛ سخن، سخنِ پیمانه نیست. اینجا دیگر میگوید، قدح را پر کن! خیام در سخن گفتن از دهقان قضا به سیم آخر میزند و میگوید: قدح را پر کن! تو گویی قصد دارد قدح را بر سر بکشد، تا باز خورم که بودنی ها همه بود.
* «بودنی ها همه بود» به چه معناست؟
خیام میگوید که قدح را پر کنند و در کف دستش قرار دهند، تا بخورد که بودنی ها بوده است. معنای این سخن این است که آنچه بناست باشد، در ازل بوده است. هرچه که بودنی است، بوده است و میشود و آنچه در آینده شدنی است، انجام خواهد شد.
* پرسش هنوز به قوت خود باقی است: بودنی بوده است چه معنایی دارد؟
یعنی بودنی ها در فضا بوده است. بودنی؛ یعنی آنچه امروز هست، هست و آنچه فردا میشود، آن هم بودنی است. بودنی؛ یعنی آنچه میشود.
* فرق «بودنی» با «بود» چیست؟ آیا این دو یک چیزند یا فرق دارند؟
«بود» و «بودنی» قطعا فرق دارند. بودنی - برخلاف بود - آن چیزی است که میشود. آنچه میشود، بوده است.
* اجازه بدهید به این سخن اشکال کنم و آن این است که: آنچه بوده است، چرا میشود؟ این تحصيل حاصل است.
تحصيلِ حاصل محال است و آنچه هست، نمیشود. اجازه بدهید من این سخن را توضیح بدهم. تحصيلِ حاصل محال و ممتنع است. آنچه هست، هست و نمیشود. پس چرا خیام میگوید: بودنی ها همه بود؟ آنچه الآن هست که دیگر تازه نمیشود. هست، هست است. بودنی و آنچه میشود که بشود، بوده است؛ در کجا؟ در قضا اما از آنجا به عالم قدر و به عالم عین میآید. بنابراین، آنچه بودنی است، بودنی است و آنچه بودنی است، به عالم قدر مربوط میشود. عالم قدر، بودنی است. آنچه در عالم قدر رخ داده است و رخ میدهد - که بودنی خوانده میشود - همه بوده است، اما در عالم قضا.
* این سخن عاری از ابهام نیست، چون شما میگویید ...
اتفاقا روشن است. میگوییم: عالمِ قدر، مطابق عالم قضا ترسیم میشود و شکل میگیرد. خیام، در واقع، درصدد بیان مسئله قضا و قدر است.
* آقای دکتر! اگر محوریت با عالم قضاست و قدر بر وفق عالم قضاست و آنچه بودنی است، همچنان بوده است و همیشه در ازل بوده است، پس اختیار ما چه میشود؟ در این پروسه، اختیار ما در کجاست؟ اراده انسان چه میشود؟
این همان اشکال همیشگی است که به عنوان «اشکال» درباره اندیشههای خیام مطرح است. از نظر خیام، منافاتی میان اراده و اختیار انسان با عالم قدر و قضا وجود ندارد. او به عنوان یک مسلمان و حکیمِ مسلمان سخن میگوید و معتقد است که بودن در قضا با اختیار انسان ناسازگار نیست، و چنین ناسازگاری وجود ندارد.
* چرا چنین ناسازگاری وجود ندارد؟
برای اینکه حتی اختیار ما نیز در قضا بوده است. در قضا بوده است که من با اختیار چنین میکنم. خوب گوش بده که چه میگویم! در عالم قضا چنین بوده است که من از روی اختیار چنین کنم.
* آیا این خود نوعی جبر نیست!؟
نه! این جبر نیست، چون من در هر حال، هر کاری را از روی اختیار انجام میدهم، ولی اختیار من که نمیتواند اختیاری باشد. این نکته ای است که اشخاص، بسیار کم به آن توجه میکنند. من این نکته را قبلا هم توضیح داده ام که فعل من، اختیار من است، اما آیا اختیار من هم از روی اختیار است؟ شما ممکن است بگویید: آری، من اختیار میکنم که اختیار کنم. من از شما میپذیرم، اما اگر اختیار میکنید که اختیار کنید، اختیار قبلی را از کجا میآورید؟ آیا آن را نیز اختیار میکنید که اختیار کنید؟ اگر بگویید آری، دوباره نقل کلام در همان اختیار قبلی میشود، که باز هم اختیار میکنید که اختیار کنید که اختیار کنید! اختیار قبلی از کجاست و به همین ترتیب، اختیار برای اختیار برای اختیار تا اختیار کنید، تا کجا؟
* الى غير النهاية ...
الى غير النهاية، امکان ندارد که اختیار کنید که اختیار کنید! اگر این اختیار متسلسلاً تا بی نهایت به پیش برود و به جایی نرسد، همین اختیار فعلی هم انجام نمیشود، چون اختیار فعلی متوقف بر قبلی است و قبلی بر قبلی و قبلی بر قبلی ... و چون آغازی ندارد، پس اختیار اکنون نیز انجام نخواهد شد. پس، اختیار آری، اینکه افعال من از روی اختیار است، آری حتما، اما اختیار من از روی اختیار نیست و در ازل بوده است که من از روی اختیار چنین کنم و قدح «می» را به سر بکشم.
* پس در واقع باید گفت اگر قضا دهقان است و چون، چون ما بسی کشته است و درو کرده است، ما خوشههای قضا هستیم.
بله. ما خوشههای قضاییم.
منبع: هستی و مستی؛ حکیم عمر خیّام نیشابوری به روایت حکیم دکتر دینانی؛ کریم فیضی.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |