نشسته ام و همه غمهای جهان را مینگرم،
تمامی ستمها و ننگ و رسواییها را مینگرم،
صدای گریه زیر لبِ پُرتشنّجِ جوانانی را میشنوم
که از کردههای خود پشیمان و از خویش در رنجند.
در میان فرودستان مادری را میبینم آزرده از ستم فرزندان،
رفته از یاد، پوستی بر استخوان، درمانده و نومید،
در بیمارستان جان میسپارد.
زنی را میبینم در چنگال استعمار شوهر.
مردی را میبینم خیانت پیشه و نابکار و پیوسته در شکار زنان.
و احساس میکنم شرار حسادتها را
و زخم عشقهای ناکام را که میکوشند تا پنهان کنند.
و این چشم اندازها را در جهان مینگرم:
آثار جنگ و آفت و بیداد را،
شهیدان و زندانیان را،
قحطی زدگان دریا را،
ملّاحانی را که قرعه میکشند تا کدام تن را
برای زنده ماندنِ دیگران به چنگال مرگ بسپارند؛
و آن زخمها و تحقیرها که خودپسندان مغرور
به رنجبران و تهیدستان و سیاهان و مانند آنان روا میدارند،
نشسته ام و اینهمه بیداد و پستی و شکنجه بی پایان را
می بینم، میشنوم، و خاموشم.
***
این دیدن و خاموش نشستن بيان حال شاعر نیست بلکه طنز تلخی است بر همه کسانی که در جهان، رنجها و محرومیتها را مشاهده میکنند و چنان در هواهای نفسانيِ خود گرفتارند که هیچ نمیگویند بلکه تداوم رنجها را در جهت منافع خود میبینند و چون نیک بنگرند، به حقیقت، رنجها و غصه ها بیشتر محصول همین حرص و آز و جاه طلبی و بیداد آنهاست.
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
(سعدی)
منبع: 365 روز با ادبیات انگلیسی، دکتر حسین محی الدین الهی قمشه ای.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |