این بیت در جواب سؤالی مقدّر است. گویا همسر شیخ از او میپرسد: مُردگان در عالَمِ غیب به سر میبرند در حالی که تو فعلاً در عالَمِ ما زندگی میکنی پس چگونه ممکن است آنها را ببینی؟ شیخ در جواب میگوید: من از این جهان ظاهر، لحظهای خود را پنهان میکنم؛ یعنی از عالم بشریت و جامة نفسانیت جُدا میشوم و اوراقِ حواسِ ظاهری را از درختِ روحم میتکانم و فرو میریزم؛ یعنی احکام حواس ظاهری را از خودم دور میکنم و مانند شخصی میشوم که به خواب فرورفته است. [در هنگام خواب، نَفْسِ ناطقه از کمندِ حواسِ ظاهره میرهد و در عالمِ مجرّدات به سیر و سفر میپردازد، از اینرو انسانهای معمولی فقط هنگام خواب به عالم باطنی راه مییابند در حالی که عارفان و صاحبدلان در بیداری نیز عوالمِ ملکوتی و جهان باطنی را مشاهده میکنند، زیرا اینان بر حواس خود غالباند و شمعِ روح را از گزند بادهای دنیایی و نفسانی که از منافذ حواس ظاهره میوزد مصون نگاه داشتهاند. در یکی از متون عارفانة هند آمده است: و مردی که حواس را مغلوب کند، عقل او به سوی کمال ترقی میکند. بنابراین «برگِ حس را از درخت افشان کنم» اشارت است به تعطیل حواس بر اثر کثرت اشتغال و توجّه به حق سبحانه. صوفیان، مکاشفاتی را که بین خواب و بیداری و یا صرفاً در بیداری دست میدهد واقعه مینامند و این وقتی است که انسان از کمند خیال رهیده باشد و روحش به مقام تجّرد از صفات بشری رسد.]
این بیت نیز در جواب سؤالی مقدّر است؛ گویا کسی سوال میکند که؛ یا حضرت مولانا چگونه میتوانیم برگِ حواس را از درخت وجود خود فرو ریزیم و آنرا از قید محسوسات آزاد سازیم؟ جواب: ای فلانی، حواس آدمی، اسیر عقل اوست و این را نیز بدان که عقل نیز به نوبه خود اسیر روح است. [منظور از «اسیر» اینست که مرتبه حس، پایینتر از مرتبه عقل و مرتبة عقل نیز فروتر از مرتبه روح است و همینطور مرتبة روح، پایینتر از مرتبه سِرّ و مرتبه سرّ نیز فروتر از مرتبة اَخْفى است. این مراتب بر اساس لطافت اعتبار شده است. یوسف بن احمد مولوی گوید: در کشور بدن، روح سلطان است و عقل، وزیر و سایر قوا، رعیت. امّا منظور بیت: با اینکه عقل از حیث لطافت بالاتر از عالم محسوسات است، اما به سبب سلطه نفس و هوی، عقل نمیتواند بر عالم مادونِ خود (محسوسات) غالب شود.]
جان (روح) دستِ بسته عقل را باز میکند و مشکلاتِ معرفتی او را میگشاید. [هرگاه روح که مافوقِ عالمِ عقل است، بدان توجه کند، هر دو دست بسته عقل را که با زنجیر هوای نفس بسته شده است باز میکند و درِ بوستان اسرار ربّانی را به روی او میگشاید و او را مستعدِ فهم اسرار الهی میسازد و حجابها را از جلوی دیدة عقل واپس میزند تا عقل، و مشاهدة حقیقت برسد.]
در اینجا حضرت مولانا عالَم روح و معنا را به اعتبار لطافتی که دارد به آبی صاف و زلال، و مُدْرَکاتِ حسّی و افکارِ جزئی را نیز به خَس و خاشاکی تشبیه میکند که رویِ آب را میپوشاند: همانگونه که خس و خاشاک، بر رویِ آب زلال مینشیند و آن را میپوشاند، مُدْرَکاتِ حسّی و افکار جزئی نیز آب زلال روح را میپوشاند و بر آن حجابی میکشد. [اکبرآبادی در شرح این بیت سخنانی دارد که مضمون آن اینست: مراد از «حسّها» مُدْرَکاتِ حواس است که تعیّنات آن مانند خس و خاشاک بر روی روح است که پرده بر چشم عقل کشیده و عقل نمیتواند عالم روح را مشاهده کند. مراد از آبِ صفا، عالم الهی و اسرار غیب و یا حقیقت مطلق نیز میتواند مراد از آن روح باشد که جوهری لطیف است.]
دست عقل آن خس و خاشاک را از سطح آب صافِ روح کنار میزند، آن وقت آب زلال روح در برابر دیدگان عقل نمایان میگردد. [یعنی هرگاه ارادة الهی اقتضا کند که آب روح را نمایان سازد و به عقل نشان دهد، تمهیداتی فراهم میآورد که عقل بتواند خس و خاشاک خیال و هوی را به یک سو بزند و عالم روح برای عقل، آشکار گردد.]
اَنبُه: مخفّفِ انبوه.
خس و خاشاکِ خیالات به شکل فراوانی همانند حبابهایی، سطح آب (عالَم الهی و یا روح) را میپوشاند امّا وقتی که خدای تعالی دست تدبیر عقل را باز کند، خس و خاشاک خیالات و اوهام به کنار میرود و عالم معنا بیحجاب و پوششی برای انسان آشکار میشود.
هر گاه خداوند، دست تدبیر عقل را نگشاید، بر اثر هواهای نفسانی، حجابی از خیالات و اوهام بر روح و روان ما کشیده میشود و روبهافزایش مینهد.
خس و خاشاکها خیالات و اوهام که بر اثر هواهای نفسانی رو به افزایش است، آب روح و یا عالم الهی را هر لحظه از چشم عقل آدمی میپوشاند و درنتیجه نفس امّاره تو خندان و شادان میشود و عقل تو، گریان و اندوهناک.
هر گاه تقوی، دو دستِ نفسِ امّاره را ببندد، یعنی اسیر و مغلوبش کند، حقتعالی هر دو دست عقل را باز میکند. [خوارزمی میگوید: تا خس و خاشاک تعلّقات از روی دریای حقیقت به یکسو افکند، موقوف آن است که شحنه تقوی، دست دزد هوی را بربندد، پس بیمزاحمت هوی، عقل تصرف در عزل حواس تواند نمود و هم به بیداری، دیده دل به عالم غیب تواند گشود. حاج ملّاهادی سبزواری میگوید: شهوت و غضب دو دست هوی، و علم و عمل، دو دست عقل است.]
هر گاه عقل، پیشوا و سالار تو شود، آن حواسِ غالب و حاکم، مغلوب و محکوم تو خواهد شد. [یعنی تو از سیطرة عالم محسوسات میرهی و بر آن مسلّط میشوی.]
عقل، حواس را بدون خواب در خواب فرو میبرد؛ یعنی حواس را از فعالیت و حاکمیت بر آدمی برکنار میکند و در نتیجه، انسان از سیطرة حواس ظاهری و عالم محسوسات میرهد و در آن وقت است که اسرار و معانیِ عالَم غیب از روح انسان سر بیرون میکند یعنی بر او مکشوف میشود. [به شرح بیت (۱۸۲۳) همین دفتر رجوع شود.]
آن انسانی که عقل را بر خود حاکمیت داده و حواس ظاهره را مغلوب و مقهور ساخته، حتّی در بیداری نیز عالم روحانی را مشاهده میکند و درهای اسرار و حقایق الهی از جهان بالا به روی او گشوده میشود. [چنانکه امام محمّد غزالی گوید: مپندار که روزنِ دل، بیخواب و بیمرگ گشاده نگردد که این چنین نیست؛ بل که اندر بیداری کسی که خود را ریاضت کند و دل را از دست شهوت و غضب و اخلاقِ نابایستِ این جهان بیرون کند و جای خالی بنشیند و چشم فراز کند و حواس را معطّل گرداند و دل را به عالَم ملکوت، مناسبت دهد، بدانکه الله الله و لاالهالاالله بَر دَوام میگوید نه به زبان، اما به دل. تا چنان شود که بیخبر گردد و از خویشتن و از همه عالَم از هیچ چیز خبر ندارد، مگر از خدای تعالی. چون چنین باشد آن روزن گشاده شود و آنچه دیگران در خواب بینند او به بیداری بیند.]
منبع: شرح جامع مثنوی معنوی (دفتر سوم)، دکتر کریم زمانی.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |